فرشتـــه کوچکمفرشتـــه کوچکم، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

فرشــته کوچکم رونیــــا.

این روزهای فرشته کوچولو...

عزیز مامان امروز میخوام یکم از تغییراتت بگم.  الان که شش ماه و نیمته کامل کامل میشینی و اشیا دوروبرت رو با یه دست به راحتی میتونی بگیری اگه یکم دورتر باشن یه دستت رو تکیه گاهت میکنی و با اون یکی دستت کلی خم میشی تا بگیریش من فدای اون هوشششششششششششششششت. با اسباب بازیات خوب سرگرم میشی و عاشق آب بازییی.                       رفلاکست خیلی خیلی بهتر شده و بعضی روزا اصلا بالا نمیاری و واقعااااااااااااااااااااا خوشحالممممممممم. یه دست و هورااااااااااااااا. اصلا علاقه ای نداری دراز بکشی که هیچ ...
14 شهريور 1392

آب بازی به تجویز دکتر حمیییییییییییییید.

گل نازم به تجویز دکتر حمید خوش به حالت شده و روزی دوبار باید تو وان آب ولرم با بتادین بشینی. از اونجایی که حموم ما خیلی کوشمولوئهههههه استخرهای بادیت که یکیش زرافه است و قبل حاملگیم برات خریده بودم و یکیم عین همینی که تو عکسه اما بزرگتره که زنعمو آرزو برات آورده بود هیچکدوم تو حموم جا نمیشه و اگه اونارو بزاریم کل حموم پر میشه جا برای ما نمیمونه واسه همین پریشب با باباحجت رفتیم برات یدونه کوشمولوشو خریدیم که فیکس خودته خوبیش اینه که اگه تعادلتم بهم بخوره و بیوفتی تو آب نمیوفتی به دیوارش میخوری و خیالمون حسابی راحته راحته وقتی اون تویییییییییییییییی. این عکسای آب بازییییییییی امروز صبحتهههههههههه.... چون آب توش بتادین داشت نمیتونستم عروسک...
13 شهريور 1392

بازم یبوست و چکاپ دکتر حمید.

عشق مامان امروز نوبت چکاپ دکتر حمید بود و یبوست شما هم با خوردن دوباره شربت انجیر رو به بهبود بود ولی موقع پی پی با اینکه آخرین بار سفت نبود کلی گریه کردی و منم به دکتر گفتم که بعد معاینه گفت که احتمالا زخم شدیییییییییییییییییی  الهی دورت بگردم مامان جون که گریه هات الکی نبود. خلاصه یه پماد و یه شیاف و شربت انجیر برای یه هفته تجویز کرد تا خوب خوب بشی. و گفت اگه دوباره سفت شدی باید شیرتو عوض کنیم.ایشالا که آخرین بار باشههههههههههههههههههههه.وزنم که خوب نگرفتی و اصلا راضی نبود دکترت.آخه تو یه ماه ٢٨٠ ؟؟؟؟؟؟ (وزن ٧ کیلو )خیلی کمه عشقممممممممممممم نمیدونم چرا خوب وزن نمیگیری شیر که خوب میخوری غذا هم میخورییییی کههههههههههههه خلاصه امروز خیل...
13 شهريور 1392

همه پوشکهایییییییییییی من...

تو وبلاگ یکی از دوستامون (آرمیتا جونی) دیدم با پوشکاش عکس انداخته منم از ایده مامانش خیلی خوشم اومد و دوست داشتم شما هم این مدلی عکس داشته باشیییییییییی.(البته با اجازه آناهیتا جون مامی آرمیتا جون).این عکسها مال دو روز پیشه که تازه وقت کردم بزارم تو وبلاگ عسل مامان.                                                                &...
12 شهريور 1392

اولین بار توی تخت خودت...

عسلم این عکسها مال همین الانه که عین فرشته ها روی تخت خودت خوابت بردهههههه. چون عالیه خانوم داشت اتاق مامی رو تمیز میکرد مجبور شدم تو اتاق خودت بخوابونمت اول فکر نمیکردم اینجا خوابت ببره چون برات جدیده و خیلی اتاقت روشنه ولی بعد یکم کنجکاوی انقدر که از زور زدن برای پی پی خسته بودی بیهوش شدی. من فدات بشمممممممممممممممم که امروز کلی گریه کردی برای پی پی.       ...
12 شهريور 1392

تعطیلی دوشنبه و یک شب با خانواده پدرییییییییییی.

نازگل مامان دیشب به اصرار همیشگیه عمه فهیمه تصمیم گرفتیم شب بریم بهشهر بخوابیم. اولش که رفتیم جای همه دوستای وبلاگیمون خالی بساط کباب خوری رو تراس  به راه بود(از اونجایی که مادر جون به پاکی و نجسی خیلی خیلی حساسهههه و دوقلوها تازه در مرحله ترک پوشک هستن بساط رو آوردیم تو تراسسس ایشالا یه روز نوبت شمام میشه گل مامان) و مگه میشد شما از غافله عقب بمونیییییییییییییییییییی ما هم مجبوری استخونای یکم طعم دار رو میدادیم دستت ولی شما به یکی رضایت نمی دادی دوتایی میکردی تو دهنت یا یکی از این دستت یکی از اون دستت میخوردی و کلی خنده دار بود کاراتو البته فیلمم گرفتم. ولی این عکسارم عمه فهیمه ازت انداختههههههههههه دخمل شکموی من   ...
12 شهريور 1392

رونی و گوشی بیچاره مامی...

فرشته کوچولو عاشق این گوشیه منی و اگه بسته باشه همش میکوبیش رو زمین تا شاید باز شهههههههههههههه  کلی هم باهاش دردل میکنی و در آخر هم کلی تفیش میکنییییییییییی                                                                                  &nb...
10 شهريور 1392

هیس.یه فرشته خوابیدهههه....

      دیشب بابایی رفته بود پیش مامانبزرگم که مریضه بخوابه برای اینکه مامان فریبا تنها نباشه از بهشهر که اومدیم رفتیم خونه پیش مامان فریبا خوابیدیم.یادش به خیر رو این تخت  تو این اتاق تو اون خونه نی نی گلوییات برام تداعیییییییییییییی شدددددد ...
10 شهريور 1392

تولد عمو حسین.

عشق دلم دیشب تولد عموحسسین بود و ما رفتیم بهشهر. دوقلوها دیگه پوشک نمیشننننننننننننننننن.آفرین بهشون. فکر کنم این بهترین کادو برای باباشون باشههههههههههههه اونجا به غیر از دوقلوها دختر عموی بابا مهنا جون که ٣ سال و نیمه هست هم بود و کلی با شما بازی میکرد عمه فاطمه رو هم بعد مدتها دیدیم و هم ما دلمون براش تنگ شده بود و هم اون برای شما حسابی دلش تنگ شده بود و کلی بغلش بودی. خلاصه شب خوبی بود و شما هم با تعجب به بازی مهنا و دوقلوها نگاه میکردی و خوشت اومده بود ایشالا شما هم که بزرگتر شدی به جمع این وروجکها میپیوندیییییییییییی اینم چندتاعکس از بازیه شماهههههههههههههها:         ...
10 شهريور 1392